شهيد بابايي و ناخدا
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

شهيد بابايي و ناخدا
+ نویسنده منتظر . مشتاق در 21 دی 1389 |

 به همراه تیمسار بابایی در قرارگاه امام حسین (ع) هویزه بودیم . روزی یکی از ناخداهای نیروی دریایی به قرارگاه آمده بود . بابایی با همان لباس بسیجی ساده و سرتراشیده در کناری سر به زیر انداخته بود و ناخدا زیرچشمی او را نگاه می کرد . پس از دقایقی ناخدا گفت : حالت خوبه ؟

 -        
الحمدلله . خیلی خوبم .

-          
فکر می کنم تو رو جایی دیدم فقط هر چی فکر می کنم یادم نمیاد .

 -         
برادرشما دبیر زبان بود . آن وقت ها که من درس می خواندم برادر شما مدیر مدرسه ما شده بود . در دوران تحصیل هم با دایی من همکلاس بودند .

نا خدا با لبخند گفت : بچه کجایی ؟

 -         
قزوین

 -          خب همشهری هم که در آمدیم .

ناخدا رفت کنار عباس نشست و روی شانه عباس زد و ادامه داد : خب تعریف کن . برای چی اومدی این جا ؟

عباس با همان وقار همیشه گفت : خدمت میکنم .

      
یعنی سربازی

      بله سرباز اسلام

        می خوای به فرماندت سفارش کنم تا یه هفته بری مرخصی ؟ بری به پدر و مادرت سر بزنی ؟

        خیلی ممنون اما مرخصی نمی رم .

      
بیا برومرخصی صفا کن عشق کن . روحیت تازه می شه . راستی اسم فرماندت رونگفتی

عباس همون طور که سر به زیر انداخته بود مکثی کرد و گفت : خدا
ناخدا گویی که یک لحظه از پاسخ عباس تعجب کرده باشه یک لحظه مکث کرد و گفت : خدا که فرمانده همه ماست اما فرمانده تو در این جا چه کسی است ؟ بگو تا همین الان بهش زنگ بزنم .

در همین لحظه بودکه سرهنگ خلبان امیریان که برای انجام کاری از طرف شهید بابایی بیرون رفته بود وارد اتاق شد و به شهید بابایی احترام نظامی گذاشت و گفت : تیمسار ببخشید همه کارهایی رو که فرموده بودید انجام دادیم . در ضمن طبق هماهنگی به عمل اومده « F - 14  » ها رو منطقه میان.

وقتی گزارش امیریان تمام شد ناخدا تازه متوجه شد که چه اشتباه بزرگی انجام داده و بلافاصله از کنار عباس بلند شد . شهید بابایی سرش روبالا آورد و گفت : برادر چرا بلند شدی بشین . تازه داشتیم با هم آشنا میشدیم .

نا خدا که شرمنده شده بود سرش رو پایین انداخت و گفت : من رو ببخشید تیمسار اشتباه کردم . من فکر کردم شما سرباز هستید و از پدر و مادرتان دور افتادید و گرنه چنین جسارتی نمی کردم .

در این لحظه دوباره همان لبخند دلنشین و همیشگی عباس برلبان او نقش بست و با آرامش گفت : دوست من ! ما همه برادریم . همه ما یک مسئله داریم و آن هم جنگ است . بنشین آقا جان این چه فرمایشی است ؟


نظرات شما عزیزان:

farshad
ساعت20:57---21 دی 1389
عکس گروه شهید فهمیده هم را بگذار


تاجر ایرانی
ساعت15:40---21 دی 1389

با سلام خدمت شما مدير محترم وبلاگ:

زودتر از رقباي خود ثبت نام کنيد و هيچ دليلي را براي از دست دادن اين فرصت از خودتان قبول نکنيد
شما فقط 5000 تومان پرداخت میکنید و علاوه بر اون ما به شما مبلغ 20000 تومان در ظرف 24 ساعت پرداخت میکنیم البته توسط ارسال ایمیل ، پس آقا یا خانم محترم به ما بپیوندید و هیچ دلیلی را برای از دست دادن این فرصت از خودتان قبول نکنید!! چرا که پس از مدتی کار 230 میلیون تومان بدست می آورید پس شما زودتر از رقیبانتان ثبت نام کنید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: خاطراتی از شهید بابایی,
التماس دعا فراوان داريم...