به علی مریدت شدم ... .
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

به علی مریدت شدم ... .
+ نویسنده منتظر . مشتاق در سه شنبه 25 دی 1389 |

به اتفاق تیمساربابایی به فرودگاه اهواز رفتیم تا با هواپیمای ترابری « c - 130 » که حامل مجروحین بود به تهران برویم . عباس به من گفت که بروم و مقدمات رفتنمان را فراهم کنم .

وقتی از ساختمان ستاد خارج شدم دیدم بسیجی ها او را به کار گرفته اند و در حال حمل برانکارد به داخل هواپیماست . با توجه به این که می دانستم شهید بابایی تازه از جبهه برگشته و خسته است به افسر خلبان گفتم : ایشان تیمسار بابایی هستند . کمتر از ایشان کاربکشید .

آن خلبان با شنیدن این جمله شگفت زده شد و بی درنگ نزد تیمسار بابایی رفت و ضمن عذرخواهی از او خواست تا به داخل هواپیما برود .

من و عباس وارد هواپیما شدیم و به پیشنهاد اوکنار در نشستیم . خلبان با خواهش و تمنا از عباس خواست تا به داخل کابین خلبان برود و خودش برای انجام کاری هواپیما را ترک کرد . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که درجه دار مسئول داخل هواپیما وارد کابین شد . با مشاهده شهید بابایی که با لباس بسیجی در کابین خلبان نشسته بود چهره اش را در هم کشید و با صدای بلند سر تیمسار بابایی داد زد و گفت : چه کسی به تو گفته این جا بنشینی ؟ پاشو بروپایین...

شهید بابایی بدون این که چیزی بگوید در حالیکه سر به زیر داشت پایین آمد و در کنار من نشست . هواپیما که آماده پرواز شد . خلبان به همراه گروه پروازی از در جلو هواپیما وارد شد و به محض دیدن تیمسار با اصرار دوباره شهید بابایی را به قسمت بالا برد .

وقتی هواپیما آماده پرواز شد ؛ آن درجه دار پس از بستن درهواپیما وارد کابین خلبان شد و با دیدن عباس بر سر او فریاد کشید : باز هم که تو بالا اومدی مگر نگفتم که جای تو این جا نیست ؟ بیا برو پایین . اگر یک بار دیگه بیایی این جا می زنم تو گوشت .

هواپیما در حال حرکت در داخل باند بود و خلبانان گوشی به گوش داشتند و چیزی نمی شنیدند . شهید بابایی برای بار دوم از کابین پایین آمد . چند دقیقه بعد خلبان از طریق گوشی به درجه دار گفت : از تیمسار بابایی پذیرایی کن.

درجه دار پرسید : کدام تیمسار ؟

خلبان در حالی که بر می گشت تا پشت سر خود را ببیند گفت : تیمسار بابایی که در عقب کابین نشسته بودند کجا رفتند ؟

درجه دار با شگفتی پرسید : ایشان تیمسار بابایی بودند ! بدبخت شدم . بنده خدا رو دو بار فرستادم پایین .

درجه دار به طرف ما آمد و به حالت خبردار ایستاد و صورتش رو آورد جلو و به شهید بابایی گفت : تیمسار بزن تو گوشم . جون مادرت منو بزن . من اشتباه کردم.

شهید بابایی گفت : برادر من که هستم که شما رو بزنم .

درجه دار سرش رو انداخت پایین و گفت : تیمسار به خدا گفته بودند مرام شما مرام حضرت علی (علیه السلام ) است  . خواهش میکنم تشریف بیارید بالا قربان.

عباس با همان لبخند دل نشین همیشه گفت : همین جا خوبه برادر جان.

درجه دار آمد و کنار ما نشست و تا تهران پیوسته می گفت : تیمسار مرا ببخش به علی مریدت شدم و شهید بابایی ساکت و آرام نشسته بود ؛ همچنان سرش پایین بود و استغفرالله می گفت .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: خاطراتی از شهید خلبان عباس بابایی,
التماس دعا فراوان داريم...