مردی درتاریکی
+ نویسنده منتظر . مشتاق در سه شنبه 29 دی 1389
|
ستوان شفیعی یکی از پرسنل پایگاه تعریف میکرد :
یک شب همراه همسر و فرزندانم از اصفهان به پایگاه می آمدم . ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود که ما به نزدیکی جاده منتهی به پایگاه رسیده بودیم . در کنار جاده سایه مردی را دیدم که پیاده به طرف پایگاه میآمد . بی اعتنا از کنار او گذشتم . لحظه ای بعد با خود فکر کردم که برگردم و او راسوار کنم . وقتی برگشتم با کمال شگفتی دیدم او فرمانده پایگاه جناب سرهنگ بابایی است . به احترام او از ماشین پیاده شدم ؛ سلام کردم و گفتم : جناب سرهنگ ! این موقع شب در این جاده تاریک پیاده به کجا می روید؟ او با لبخندی گفت : در اصفهان کاری داشتم وقتی کارم تمام شد کسی به دنبال من نیامد بهتر دیدم که به پایگاه اطلاع ندهم و مزاحم کسی نشوم . هوا هم که خوب بود پس راه افتادم و حالا به این جا رسیدم .
گفتم : جناب سرهنگ حالا بفرمایید باقی مسیر را من شما را می رسانم .
در راه که میآمدیم گفتم : جناب سرهنگ می دانید شما چند کیلومتر پیاده آمدید ؟ از اصفهان تاپایگاه بیش از 20 کیلومتر است .
او لبخندی زد وگفت : طوری نیست برادر ما عادت داریم .
گفتم : میتوانستید زنگ بزنید تا ماشین به دنبال شما بیاید آخر شما فرمانده پایگاه هستید .
گفت : من اگر تلفن می زدم آن ها راننده ای را از خواب بیدار می کردند و نصف شبی بنده خدا بایستی این همه راه را به دنبال من می آمد . خوب ترجیح دادم پیاده بیایم.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: خاطراتی از شهید عباس بابایی,