پویتن های واکس نزده
+ نویسنده منتظر . مشتاق در شنبه 2 بهمن 1389
|
ساعت دو نیمه شب بود که به منظور بازدید ازوضعیت انضباطی سربازان به یکی از آسایشگاه ها رفتم . یک جفت پویتن واکس نزده و خاکی در جلو تختی قرار داشت . جلو رفتم و در حالی که پتو را محکم از روي سربازی که برتخت خوابیده بود کنار می زدم با صدای بلند و خیلی محکم گفتم : چرا پویتن هایت راواکس نزدی ؟
با شدت صدای من سرباز از خواب پرید و روی تخت نشست . در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت : ببخشید برادر . دیر وقت بود که از منطقه جنوب به پایگاه رسیدم . چون خانواده ام به شهرستان رفتند نمی خواستم مزاحم کسی بشم . وقتی هم که به آسایشگاه آمدم همه خوابیده بودند و نتوانستم واکس پیداکنم .
صدا خیلی آشنا بود . وقتی سرش را بلند کرد دریافتم که او سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه است . من به شدت شرمنده شدم و به خاطرجسارتم از ایشان عذرخواهی کردم ولی ایشان با گشاده رویی گفتند : برادر جان شما به وظیفه خود عمل کردید . من بیش از هر کسی خود را موظف به رعایت مقررات و امورانضباطی می دانم .
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: خاطراتی از شهید بابایی,