بدون خداحافظی فرار کرد
+ نویسنده منتظر . مشتاق در شنبه 2 بهمن 1389
|
جهت انجام هماهنگی در مورد عملیات با هواپیمای «F-14 » در پایگاه هفتم ، من و یکی از برادران همراه شهید بابایی از اصفهان به شیراز رفتیم . وقتی به دروازه ورودی شهر رسیدیم سربازی که لباس نیروي هوایی را به تن داشت جلوی ماشین دست بلند کرد طبق معمول به توصیه شهید بابایی او را سوار کردیم .
من با لباس فرم جلو کنار راننده نشسته بودم و سرهنگ بابایی مثل همیشه با یه پیراهن ساده و سر تراشیده عقب ماشین نشسته بود . سرباز کنار شهید نشست و ما حرکت کردیم . اون جوان پس از دقایقی که به سرهنگ بابایی نگاه کرد ازایشان پرسید : داداش سربازی ؟ و ایشان پاسخ دادند : بله سرباز انقلاب . سرباز در حالی که با دستش زد روی پای سرهنگ گفت : دمت گرم کجا خدمت می کنی ؟ شهید با لبخندی پاسخ داد : پایگاه هشتم اصفهان . سرباز در حالی که جا به جا میشد ادامه داد : می گن پایگاه هشتم فرمانده خیلی با حالی داره ؟ او قدری مکث کرد و پاسخ داد : میگن فرمانده خوبیه .
در طول راه تا نزدیک پایگاه هفتم ، بین آن سرباز و شهید بابایی صحبت های دوستانه ای رد و بدل شد. هنگاهی که به در ورودی پایگاه رسیدیم دژبان جهت شناسایی ما پیش آمد و کارت های شناسایی را چک کرد اما از پذیرفتن کارت شناسایی شهید بابایی عذرخواهی کرد و هر چه توضیح دادیم ایشان جناب سرهنگ هستند نپذیرفت و رفت تا با فرمانده پایگاه هفتم تماس بگیرد .
دقایقی بعد برگشت و در حالی که اظهار شرمندگی می کرد به سرهنگ بابایی ادای احترام کرد .
سربازی که عقب ماشین نشسته بود و تا اون موقع مات و مبهوت به ما نگاه می کرد مطمئن شد که آن آقایی که در طول راه با او شوخی می کرده واقعا خود سرهنگ بابایی ، فرمانده پایگاه اصفهان است به همین خاطر از شدت خجالت خیلی آرام در ماشین را باز کرد و بدون خداحافظی با سرعت داخل پایگاه دوید .
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: خاطراتی از شهید بابایی,