سعي کن به سربازان سخت نگيری
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

سعي کن به سربازان سخت نگيری
+ نویسنده منتظر . مشتاق در شنبه 2 بهمن 1389 |

آب آشامیدنی پایگاه هشتم از کانال هایی تأمین می شد که از زاینده رود به پایگاه می رسیدند . چندین منبع آب بود که آب وارد آن ها می شد و پس از تصفیه در اختیار منازل سازمانی قرار می گرفت و هر دو سال یک بار باید این منابع لایروبی می شد و الا آب غیر قابل استفاده می گشت .

وقتی شهید بابایی مسئول پایگاه ما شده بود سه سال از آخرین لایروبی می گذشت و وضع خیلی بد بود . ایشان بعد از این که از این ماجرا با خبر شدند گفتند که یک مناقصه قرار دهید و بهترین قیمت را به من اطلاع دهید . مناقصه انجام شد و کمترین قیمت سیصد هزار تومان بود . در آن زمان به علت شروع جنگ و مشکلات مالی فراوان توانایی پرداخت چنین هزینه ای از سوی پایگاه به آن شرکت نبود . وقتی این مطلب را به شهید خبر دادم ایشان به فکر فرو رفتند و چند ساعت بعد مرا صدا زدند و خواستند برای فردا تعداد زیادی دستکش و چکمه پلاستیکی تهیه کنم .

فردا صبح ایشان با ظاهری ساده و عادی به سراغ من آمدند و خواستند تا با ایشان و مسئول تأسیسات کنارمنبع ها برویم . وقتی رسیدیم دیدم عده زیادی از سربازان به خط در انتظار ما ایستاده اند . شهید بابایی از مسئول تأسیسات خواستند تا روش لایروبی را برای سربازان توضیح دهند و خودشان مشغول پوشیدن چکمه ها و دستکش ها شدند . به من دستوردادند تا بر روند کار نظارت کنم . بیلی برداشتند و دورن یکی از منبع ها رفتند و بیدرنگ شروع به کندن لجن ها کردند . سربازان هم یکی پس از دیگری به تبعیت از ایشان وارد منبع می شدند .

ساعتی نگذشته بودکه شاید تاریکی منبع یا کار سخت باعث شد تا فراموش کنند که فرمانده پایگاه در میان آنهاست و شروع کردند با لجن ها بازی کردن . لجن ها را برمی داشتند و به سوی هم پرتاب می کردند . یا دست و پای یکی را می گرفتند و او را به زور روی لجن ها میخواباندند و در ميان اين بازیگوشی ها کار هم می کردند .
چند ساعت از شروع کار گذشته بود و سربازان هم در حین کارمشغول بازی و من هم عصبانی از وضع منبع که دیدم یکی از سربازان به گوشه ای رفت ودقایقی به دیوار منبع تکیه داد . جلو رفتم و محکم پشت سرش زدم و گفتم : برگرد سرکارت چه قدر استراحت می کنی آن هم با این همه بازی که از آن موقع کردید .

سرباز در تاریکی نگاهی به من کرد و سرش راپایین انداخت و برگشت تا کارش را ادامه دهد . کمی از من دور شده بود که دیدم سرهنگ بابایی است . مو بر بدنم راست شده بود حتی نمی توانستم نفس بکشم . دویدم و گفتم : قربان ببخشید من در این تاریکی فکر کردم شما سرباز هستید . مرا ببخشید قربان .

شهید سرش را بالا آورد ؛ لبخندی زد و گفت : اشکالی ندارد . سعی کن سربازان را اذیت نکنی . اگر چه با هم شوخی می کنند ولی کارشان را انجام می دهند .

من دیگر صدا ازگلویم خارج نمی شد . به گوشه ای رفتم و ایستادم .

نزدیک ظهر شده بود . ایشان به من اشاره کردند که زمان پایان کار را اعلام کنم . همه سربازان از منبع خارج می شدند که تازه به یاد آوردند فرمانده پایگاه در میان آن هاست و با دیدن سر و صورت و بدن لجن گرفته شهید دیگرخنده بر لبان کسی دیده نمی شد . به گوشه ای رفتند و روی زمین دراز کشیدند و در این فکر که به خاطر بلایی که سر فرمانده شان آورده بودند قرار است چه طور تنبیه شوندشهید بابایی آرام به گوشه ای رفت . دست و صورت خود را شست و در میان چشمان متعجب سرابازان و با ظرف میوه بازگشت و درمیان آن ها نشست . دقایقی بهت و حیرت ، سکوت سنگینی را با خود همراه داشت اما برخورد مهربان ایشان همه را به خودآورد .

اخلاق شهید باعث شد تا کار تمام منابع ظرف دو روز همراه با بازی و خنده و تشویق سربازان تمام شود و ساکنین دوباره از نعمت آبی پاکیزه بهره مند گردند .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: خاطراتی از شهید بابایی,
التماس دعا فراوان داريم...