عباس در لباس کاپيتاني
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

عباس در لباس کاپيتاني
+ نویسنده منتظر . مشتاق در دو شنبه 4 بهمن 1389 |

چند روزبود که به همراه عباس از پايگاه « لک لند » واقع در شهر سن آنتونیو در تگزاس فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی « T-41 » به پایگاه « ریس » در شمال تگزاس آمده بودیم . سحرگاه که هنوز آسمان روشن نشده بود . برای ورزش کردن به محوطه زمین چمن پایگاه می رفتیم . در ورزش های روزانه باید اول جلیقه هایی را با وزن نسبتا زیادی به تن می کردیم و چند دور با همان جلیقه ها به دور محوطه پادگان می دویدیم . این کار جزء ورزش های اجباری بود که زیر نظر یک درجه دار امریکایی انجام می شد . پس از پایان این مرحله دانشجویان می توانستند ورزش دلخواه خودشان را انتخاب کنند و عباس که والیبالیست خوبی بود با تعدادی از بچه های ایرانی یک تیم والیبال تشکیل داده بودند . آن روزها بیشترین سرگرمی ما بازی والیبال بود .

باید بگویم امریکایی ها هنگام بازی مقررات آنرا رعایت نمی کردند . یک روز که داشتیم با چند نفر از دانشجویان امریکایی بازی میکردیم آبشارهای بی مورد و پاس های بی موقع آن ها همه ما را کلافه کرده بود . عباس به یکی از آن ها یادآوری کرد که اگر می خواهید والیبال بازی کنید باید مقررات آن رارعایت کنید اما یکی از دانشجویان با عصبانیت و در حالی که به خود می بالید ؛ با غرور تمام گفت : توی شترسوار می خواهی به ما والیبال یاد بدهی ؟و بعد همه خندیدند .

بچه های ایرانی هم از این توهین به عباس عصبانی شده بودند و می خواستند پاسخ او را بدهند ولی عباس مانع شد و رو به آن دانشجوی بی ادب کرد و با متانت گفت : من حاضرم با شما مسابقه بدهم . من یک نفر دریک طرف زمین و شما هر چند نفر که می خواهید در طرف مقابل .

دانشجوی امریکایی با شنیدن این سخن عباس از شدت خشم روی پای خود بند نبود اما از طرف دیگر هم چاره ای جز قبول این پیشنهاد نداشت .

 
در یک طرف عباس با همان صلابت و لبخند همیشگی اش و در طرف دیگر ده نفر از دانشجویان امریکایی . بازی شروع شد . سرنوشت این بازی برای تمام بچه های ایرانی مهم بود برای همین همه کنار زمین جمع شده بودند و عباس راتشویق می کردند و در طرف دیگه امریکایی های سر مست  از قدرت هورا می کشیدند تا جایی که کلنل باکستر ( فرمانده پایگاه که در داستان قبل با ایشون آشنا شدید ) هم متوجه بازی شد و به زمین مسابقه آمد .


عباس با مهارت زیاد یکی پس از دیگری توپ ها را در زمین امریکایی ها به زمین می زد و کم کم صدای تشویق امریکایی ها به سکوت تبدیل می شد .  در این میان کلنل با دقت تمام به مهارت و خونسردی عباس نگاه می کرد .  و سرانجام مسابقه در میان ناباوری همه و تشویق بچه های ایرانی با پیروزي عباس به پایان رسید .

در این لحظه کلنل که تحت تأثیر عباس قرار گرفته بود شادمان به سمت ما آمد و از عباس خواست که در فرصتی مناسب به دفتر کارش برود .

و چند روز بعد عباس به عنوان کاپیتان تیم والیبال پایگاه ریس انتخاب شد و حتی در مسابقات میان پايگاه های دیگر هم رتبه اول را کسب کردیم و عباس به عنوان بهترین کاپیتان انتخاب شد .

حتی بعد از این وقایع کلنل باکستر که روز به روز بیشترجذب عباس می شد در میان دانشجویان او را پسرم خطاب می کرد .   



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: خاطراتی از شهید عباس بابایی,
التماس دعا فراوان داريم...