پيرمرد ناتوان
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

پيرمرد ناتوان
+ نویسنده منتظر . مشتاق در سه شنبه 6 بهمن 1389 |

در حال عبور از خیابان منتهی به دبستان دهخدا بودم که زنگ مدرسه به صدا در آمد و عباس که آن زمان کلاس پنجم بود همراه با دانش آموزان ازمدرسه خارج شد او با دیدن من به طرفم آمد . پس از احوال پرسی سمت منزل راه افتادیم . هنگام گذشتن از خیابان سعدی ، گروهی از کارگران را دیدیم که در حال کندن کانال بودند . در میان کارگران پیرمردی بود . پیرمرد آن گونه که باید توانایی انجام کار را نداشت و بعدا معلوم شد که به ناچار برای گذراندن زندگی خود و خانواده اش کارگری می کند . عباس با دیدن پیرمرد که به سختی کلنگ می زد و عرق از سر و رویش می چکید توقف کرد .

عباس لحظه ای ایستاد سپس نزد پیرمرد رفت وگفت :« پدر جان ! باید چند متر بکنی ؟» پیرمرد با ناتوانی گفت : سه متر، به گودی یک متر .

عباس بی درنگ کتاب هایش را به پیرمرد داد و از او خواست کلنگ را به او بدهد و در گوشه ای استراحت کند . عباس شروع کرد به کندن زمین . من با دیدن این صحنه سخت تحت تأثیر قرار گرفتم بیلی را که روی زمین بود برداشتم و در خاک برداری به عباس کمک کردم . پس از یک ساعت مقداری را که پیرمرد میبایست حفر می کرد کنده بودیم از او خداحافظی کردیم و به منزل رفتیم .

از آن روز به بعد هر روز پس از تعطیل شدن مدرسه عباس را می دیدم که به کمک آن پیرمرد می رود .

این کار او تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داشت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: خاطراتی از شهید بابایی,
التماس دعا فراوان داريم...