معجزه خریدن دختر 8 ساله
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

معجزه خریدن دختر 8 ساله
+ نویسنده منتظر . مشتاق در جمعه 15 بهمن 1389 |

وقتی سارا دخترك هشت ساله ای بود ، شنید كه پدر و مادرش درباره برادر كوچكترش صحبت میكنند . فهمید كه برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند . پدر به تازگی كارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد . سارا شنید كه پدر آهسته به مادر گفت : فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد .

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلك كوچكش را درآورد. قلك را شكست ، سكه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد . فقط 5 دلار . بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند كوچه بالاتر به داروخانه رفت . جلوی پیشخوان انتظار كشید تا داروساز به او توجه كند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود كه متوجه بچه ای هشت ساله شود .

دخترك پاهایش را به هم زد و سرفه میكرد ، ولی داروساز توجهی نمیكرد . بالاخره حوصله سارا سر رفت و سكه ها را محكم روی شیشه پیشخوان ریخت .

داروساز جا خورد ، رو به دخترك كرد و گفت : چه میخواهی ؟ دخترك جواب داد : برادرم مریض است ، میخواهم معجزه بخرم . داروساز با تعجب پرسید : ببخشید !؟ دخترك توضیح داد : برادر كوچك من ، داخل سرش چیزی رفته و بابایم میگوید كه فقط معجزه میتواند او را نجات دهد ، من هم میخواهم معجزه بخرم ، قیمتش چند است ؟ داروساز گفت : متاْسفم دختر جان ، ولی ما اینجا معجزه نمیفروشیم .

چشمان دخترك پر از اشك شد و گفت : شما را به خدا ، او خیلی مریض است ، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است . من كجا میتوانم معجزه بخرم ؟ مردی كه گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت ، از دخترك پرسید : چقدر پول داری ؟

دخترك پول ها را كف دستش ریخت و به مرد نشان داد . مرد لبخندی زد و گفت : آه چه جالب ، فكر میكنم این پول برای خرید معجزه برادرت كافی باشد ! بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت : میخواهم برادر و والدینت را ببینم , فكر میكنم معجزه برادرت پیش من باشد .

آن مرد ، دكتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیكاگو بود .فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرك با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت . پس از جراحی ، پدر نزد دكتر رفت و گفت : از شما متشكرم ، نجات جان پسرم یك معجزه واقعی بود ، میخواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت كنم ؟ دكتر لبخندی زد و گفت : فقط 5 سنت !

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





التماس دعا فراوان داريم...