مرگ مطلب ارسالی از saeed
» فضيلت ماه مبارك رمضان
» ولادت با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد.
» حدیث امام علی(ع)
» از هجر تو طبیعت ما گریه می کند.
» اربعين حسيني تسليت
» شعر استقبال از ماه محرم
» مطالب بسیار زیبا در مورد شبهای قدر
» ولادت امام حسن مجتبی
» سلام
» نوروز امسال ... منم در سفره دارم هفت سين را ...
» گزارش يادواره شهدا منطقه ملی راه،بهزاد شهر،زویه در مسجد انبیا ملی راه اهواز
» آغاز امامت حجت ابن الحسن (عج) مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک باد
» آيا ما به قولمان عمل كرده ايم؟
» دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
» باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا
درباره ما

به وبلاگ مسجد انبیا ملی راه اهواز خوش آمدید. كانون فرهنگي هنري شهيد سيد فخرالدين طباطبايي خوش آمد ميگويد.
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
تدبر در قرآن
آیه قرآن
ساعت
ساعت فلش مذهبی
پیوندهای وبگاه
» هیات رهپویان وصال بهبهان
» امام رضا
» تور چین
» تور گرجستان
» تور کربلا
» اشک منتظر
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مسجد انبیا ملی راه اهواز و آدرس masjedeanbia.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار بعد از تایید ما در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها

مرگ مطلب ارسالی از saeed
+ نویسنده در 15 خرداد 1390 |

اومد پيشم حالش خيلی عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه!!!
گفت: حاج آقا يه سوال دارم که خيلی جوابش برام مهمه...
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم...
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: يعنی چی؟
گفت: دارم ميميرم.
گفتم: دکتر ديگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نميشه کرد.
گفتم: خدا کريمه، انشاالله که بهت سلامتی ميده...
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم خدا کريم نيست؟
فهميدم آدم فهميده­ايه و نميشه گول ماليد سرش!!!
گفتم: راست ميگی، حالا سوالت چيه؟
گفت: من از وقتی فهميدم دارم ميميرم خيلی ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم...
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردنتا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشمخلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردماما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسی نداشتخيلی مهربون شدم، ديگه رفتارای غلط مردم خيلی اذيتم نميکردبا خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتنآخه من رفتنی ام و اونا انگار نهسرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتمبين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتمماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردمگدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردممثل پير مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی ميکردمالغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبی کرد.حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن رو قبول ميکنه؟
گفتم: بله، اونجور که ياد گرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت ميرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
گفت: بيمار نيستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاری کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستيم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خنديد و رفت.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: مرگ , انسان,
التماس دعا فراوان داريم...